«او مرا عصبانی کرد و من او را زدم!» چقدر این جمله را از اطرافیان خود شنیدهاید؟ چقدر خودتان این جمله را به کار میبرید؟ آیا شما هم جز آن دسته از افرادی هستید که معتقدید عوامل بیرونی کنترل زندگی ما را به دست گرفتهاند؟ یا فکر میکنید همه چیز به درون و انتخابهای ما بستگی دارد؟ ویلیام گلاسر جز دسته دوم بود. او تلاش کرد در دنیایی که بسیاری از روانپزشکان، علت رفتار انسانها را به عوامل بیرونی نسبت میدادند، بر خلاف جریان آب شنا کند و نتیجه این تفکر را در اثر مهمش، تئوری انتخاب به جهانیان عرضه کرد. در این یادداشت نگاهی به کتاب تئوری انتخاب میاندازیم، تفاوتهای آن را با نظریههای دیگری که با رفتار مرتبط هستند بررسی میکنیم و با اصول و چهارچوب فکری ویلیام گلاسر و همچنین زندگی او آشنا میشویم.
تئوری انتخاب
تئوری انتخاب
نویسنده: ویلیام گلسر
مترجم: اکرم توکلی
دکتر گلاسر در کتاب تئوری انتخاب به ترجمهی علی صاحبی معتقد است که تمام رفتارهای انسانها بر اساس انتخابهای آنان به وجود میآید. در حقیقت هر انسانی با هر انتخابی که در زندگی میکند در تلاش است تا به ارضای یکی از این پنج نیاز اساسیاش بپردازد:
- نیاز به بقا
- نیاز به عشق و احساس تعلق
- نیاز به قدرت (موفقیت و ارزشمندی)
- نیاز به آزادی
- نیاز به تفریح
تئوری انتخاب بر کنترلی که هر فرد بر احساسات و رفتار خود دارد، تاکید میکند. به این ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که اگر ما به تئوری انتخاب معتقد باشیم، مسئولیت زندگی خود را به صورت تمام و کمال قبول میکنیم و این مسئولیت پذیری برایمان آزادی به همراه دارد. اما پیش از اینکه این مبحث را باز کنیم، لازم است تا نکاتی را مرور کنیم و به فهم مشترکی از آن برسیم.
چه چیزهایی ما را به پذیرفتن تئوری انتخاب ترغیب میکند؟
برای اینکه درک کنیم این نظریه چطور کار میکند لازم است تا پیش از آن نکاتی را مرور کنیم که ما را به درک مشترکی از این موضوع میرساند. اگر بپذیریم که تمام رفتار و اعمال ما، برای ارضای این پنج نیاز اساسی ما انجام میشود، بنابراین میتوانیم قبول کنیم که ما بر اعمالمان کنترل کامل داریم.
گذشته چگونه بر انتخاب امروز ما تاثیر میگذارد؟
بسیاری اوقات، ممکن است خواسته یا ناخواسته علت مشکلاتمان را به گذشتهمان ربط دهیم. البته ما نمیتوانیم تاثیر گذشته و حتی دوران کودکی را بر شخصیت و زندگی امروز ما انکار کنیم، اما این گذشته نباید تبدیل به زندانی برای ما شود، چرا که مرور گذشته دردناک ما، کمکی به بهبود حال ما نمیکند. علاوه بر این ما میتوانیم بازتابی از مشکلات روانشناختی را در روابط عاطفی ببینیم. درک و پذیرش این موضوع میتواند به ما کمک کند تا قدمی برای بهبود روابط و همچنین بهبود حالمان برداریم.
رابطه میان تئوری انتخاب و ارتباط ما با دیگران چگونه است؟
ما فقط میتوانیم روی اعمال و احساسات خود کنترل داشته باشیم. تمام آنچه که به دیگران میدهیم یا از آنها دریافت میکنیم، اطلاعات است. اما این انتخاب ما است که با این اطلاعات چگونه برخورد کنیم. در عین حال همه ما افرادی هستیم که به داشتن حداقل یک رابطه سالم و رضایتبخش نیاز داریم. کنترل بیرونی، توان رضایتمندی از روابط را از ما میگیرد و جدایی انسانها از روابط سالم سرمنشا مشکلات بسیاری است.
ما چطور میتوانیم روابط سالمی بسازیم؟
این پرسش احتمالا مهمترین پرسشی است که لازم است از خودمان بپرسیم و به دنبال پاسخش باشیم، ما چطور میتوانیم روابط سالمی بسازیم؟
در روانشناسی که بر اساس تئوری انتخاب پیش میرود، هفت عادت مراقبتی جایگزین عادات کشنده شدهاند. این عادات عبارتند از:
- حمایت کردن
- تشویق کردن
- گوش دادن
- پذیرش
- اعتماد کردن
- احترام گذاشتن
- گفتگو برای حل اختلافات
اگر رابطهای که ما با اعضای خانواده، دوستان، همکاران و یار عاطفیمان برقرار میکنیم بر اساس این هفت عادت شکل گرفته باشد، تبدیل به یکی از همان روابط سالمی میشود که نیاز اساسی بشر امروز است. حال ممکن است از خود بپرسید چطور میتوانیم این رابطه را نابود کنیم؟ این کار به راحتی و با هفت عادت کشندهای که نام میبریم، انجام میشود:
- انتقاد کردن
- سرزنش کردن
- شکایت کردن
- غرغر کردن
- تهدید کردن
- تنبیه کردن
- باج دادن برای کنترل دیگران
مسئولیت پذیری یا مسئولیت گریزی؟
برای درک بهتر این مبحث میتوانید به مثلث کارپمن مراجعه کنید. استیون کارپمن در این مثلث منطق روابط انسانی را توضیح میدهد. این مثلث سه نقش اما دو بازیگر دارد. کسی که در نقش قربانی فرو میرود و حاضر به پذیرش مسئولیت خود و اعمال نیست. کسی که در نقش جلاد یا آزارگر ظاهر میشود و در پی کنترل کردن دیگران است و کسی که نقش ناجی را بازی میکند؛ با ظاهری خیرخواهانه وارد بازی میشود و در تلاش است تا کنترل افراد را در دست بگیرد. اما آیا راهی برای خروج از این مثلث نیز وجود دارد؟

مثلث تد در سال ۲۰۰۳ به عنوان شیوهای برای خروج از مثلث کارپمن طراحی شد. این مثلث که به نام مثلث قدرتدهی یا قدرت پویا (TED) معروف است، بیان میکند که شفای حقیقی نه در تغییر وضعیت بین نقشها، که در تحول در نقشها است. نقش قربانی به نقش خلاق تبدیل میشود و تمرکزش را بر «آنچه میخواهم» متمرکز میکند. بنابراین در هنگام بروز مشکلات نیز میتواند انتخاب کند و به دنبال راه حل باشد. نقش ناجی به نقش مربی تبدیل میشود. کسی که در عوض ماهی دادن، ماهیگیری را آموزش میدهد و نقش جلاد نیز باید به نقش چالشگر تغییر کند. کسی که با ایجاد تنش پویا و حرکت، به قربانی کمک میکند تا از نقشش خارج شود.
پاسخها