معلم هشتپای من، مستندی است برنده جایزه اسکار، درباره دوستی عمیق یک فیلمساز و یک اختاپوس در سواحل کیپتاون آفریقای جنوبی.
کریگ فاستر در حال سپری دوران سخت افسردگی اش، از همه کناره میگیرد و میرود افریقا روزها را در یک ویلای ساحلی در نامیبیا میگذراند و هر روز برای غواصی به اعماق جنگلهای دریایی می رود که با هشتپای ماده ای آشنا می شود، و از اینجا رابطه ای مستمر، دو طرفه و عمیق بینشان شکل میگیرد.
هشتپا از هوشمندترین موجودات این جهان است، بهره هوشی هشتپا در حد کودکان ده، یازده ساله است.
هوش عاطفی و توانایی یادگیری و تحلیل موقعیت دارد.
کریگ فاستر این را در چند هفته اول معاشرتشان دریافته.
وقتی هشتپا روزهای اول از دیدنش خجالت میکشد و از میدان دید او میگریزد، روزهای بعد منتظرش می ماند و از دیدنش شاد می شود، جوری که به اکتشاف مناطق تازه میرود، در راه با ماهی ها بازی میکند، یک بار در حمله کوسه زخمی میشود و پایش را از دست میدهد و (فیلمساز هم به طرز عجیبی که فرضا از عهده درک من خارج است از تغییر دادن روال طبیعت خودداری میکند و صرفا اجازه میدهد هر اتفاقی مسیر خودش را طی کند) برمیگردد به لانه اش تا روزهای بعد خودش، خودش را تیمار کند و پاهای جدید دربیاورد
وقتهایی که خودش را از دید ماهیهای شکارچی مخفی میکند و در عین حال فیلمساز محبوبش را به مخفیگاهش راه میدهد… تمام مدت انگار که به یک آشنای قدیمی که شکلی عجیب و غریب دارد، نگاه میکنیم.
این رابطه دیدار و معاشرت، هر روز به مدت یک سال طول میکشد تا وقتی هشتپا جفتگیری میکند و بارور میشود.
عمر هشتپاها خیلی کوتاه است.
درست وقتی جنینهای کوچکش کنارش در تخمهایشان شکل میگیرند، خودش انگار میداند که به زودی میمیرد.
به همه محیط اطراف و دوست انسانش بی اعتنا میشود. و سرآخر کمرنگ و کمجان، خود را به کف اقیانوس می کشاند و آنقدر آنجا می ماند تا شکار کوسه شود…
مدتی بعد، هشت پاهای کوچک جدیدی زیر صخره های مرجانی زندگی را آغاز میکنند بدون آنکه مادرشان را دیده باشند.
آنها باید خودشان به خودشان یاد بدهند غذا خوردن چه شکلی است و تفاوت روز بیخطر از پرخطر در چیست و هر موجود آبزی در اطرافشان دقیقا چه قصدی دارد.
یک جایی در آخرهای فیلم، فاستر گریه میکند و میگوید:
آنچه او به من آموخت این بود که تو هم بخشی از این مکانی، صرفا برای مشاهده اینجا نیستی…این دو با هم خیلی فرق دارند.
فیلم را دو بار دیده ام. بسیار از آن آموخته ام. فکرش را نمیکردم روزی برسد که مفتون یک موجود نه چندان زیبای آبزی بشوم و حتی از دیدن پیکر بیجانش گریه کنم. خود فیلمساز هم همین را گفته.
پاسخها