- انجمن بیماران ام اس خوزستان
- داستان
- دعای مادر
دعای مادر
مامان همیشه برای من دعا میکند . یک روز که خیلی گرفتار بودم به مامانم گفتم : می خوام زنگ بزنم بگم بابا برام دعا کنه،
مامانا از بس دعا می کنن، گوش های خدا عادت کرده و زیاد توجهی نمیکنه، ولی باباها خیلی کم پیش میاد دعا کنن و وقتی دعا کنن خدا میگه:
عه! داره دعا می کنه؟ بزار ببینم چی می گه …
مامان هیچ چیز نگفت و سکوت کرد.
چند ساعت بعد، مشکلم به شکل معجزه آسایی حل شد، در حالی که هنوز زنگ نزده بودم به بابا!
به مامان زنگ زدم و گفتم: مامان انصافا در این فاصله ی کوتاه، چه کردی که معجزه شد؟
_گفت هیچی! به خدا گفتم: من همین دعا کردن از دستم بر میاد، نذار بچه م از دعای من و مهربونی تو ناامید بشه، بزار اگر به دعا کردنه، خودم واسه ش کافی باشم… همین!
و من ایمان آوردم که خدا از دریچه ی قلب مادران به ما نگاه میکند.
نرگس_صرافیان_طوفان
داستان روباه و شیر
جولای 10, 2024
داستان
داستانک زیبایی
ژوئن 23, 2024
داستان
داستانک طعم تلخ ظلم
ژوئن 9, 2024
داستان